×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× دارباره هر چی که دوستا بخوان
×

آدرس وبلاگ من

isatis.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/vvvvv

داستانی از اشو

از نو كودك شو تا خلاق باشي! همهي كودكان خلاقاند. براي خلاق بودن بايد اول از ذهن، تعصبات و پيشداوريها آزاد شويد. آدم خلاق كسي است كه چيزهاي تازه را امتحان ميكند. او هرگز نمي‌تواند مثل يك ربوت يا آدم‌واره رفتار كند. چرا كه ربوتها هرگز خلاق نيستند و فقط كارهاي تكراري از آنها سر ميزند.
    بنابراين دوباره كودك شو تا خلاق شوي! ـ همه
ي بچهها خلاقاند. همهي بچهها، هر كجا كه به دنيا آمده باشند، خلاقاند ـ اين ما هستيم كه راه خلاقيت آنها را سد ميكنيم. ما خلاقيت آنها را خرد، نابود و زير پا له ميكنيم و بعد شروع ميكنيم كه راه صحيح انجام كارها را به آنها آموزش
دهيم.
    فراموش نكنيد كه افراد خلاق هميشه سعي دارند راه
هاي عوضي را امتحان كنند. اگر هميشه راه درست را برويد، هرگز خلاق نخواهيد بود، زيرا �راه صحيح� چيزي نيست جز راه كشف شده توسط ديگران! البته با كمك راه صحيح نيز مي‌توان چيزي ساخت و يا يك توليد كننده، تهيه‌كننده و يا تكنسين شد، اما راه صحيح هرگز از شما يك آفريننده يا پديد‌آورنده نخواهد ساخت.
    تفاوت بين يك توليد كننده و يك آفريننده در چيست؟ توليد كننده راه صحيح و معمولاً اقتصادي
ترين راه انجام يك كار را ميداند و مي‌كوشد تا با كمترين تلاش به بيشترين نتايج دست يابد. او صرفاً يك توليد كننده است. اما يك آفريننده به اين در و آن در ميزند. درست نميداند راه صحيح انجام يك كار كدام است، پس بارها و بارها به جستوجو و تحقيق خود در مسيرهاي مختلف ادامه ميدهد. چندين بار راه نادرست را طي ميكند ـ و به هر جا كه حركت كند، چيزهايي ميآموزد؛ او از اين طريق غنيتر و پختهتر ميشود. و كاري را انجام ميدهد كه پيش از آن هيچكس موفق به انجامش نشده است در حالي‌كه اگر راه صحيح از پيش‌تعيين شده را دنبال مي
كرد، قادر نبود به آفرينش و خلاقيت برسد.
    معلم يك مدرسه
ي مذهبي از شاگردانش ميخواهد كه تصوير خانوادهي مقدس را بكشند. وقتي نقاشيها را جمع ميكند، ميبيند كه بيشتر از بچهها نقاشيهايي معمولي‌اي از خانوادهي مقدس كشيده‌اند ـ خانوادهي مقدس در طويله، خانوادهي مقدس سوار بر قاطر و چيزهايي از اين قبيل. اما يكي از نقاشيها هواپيمايي را با چهارسرنشين نشان مي‎‎داد كه سرهايشان را به شيشههاي پنجره چسبانده بودند. معلم صاحب نقاشي را صدا ميزند تا نقاشياش را توضيح دهد. و به او ميگويد: �ميتوانم بفهمم سه تا از اين سرها كه كشيده‌اي مال كيست ـ حضرت يوسف، حضرت مريم و حضرت مسيح. اما چهارمي سر چه كسي است؟ پسر بچه جواب مي
دهد: �آهان، او پونتيوس، خلبان هواپيماست!�
    اين زيباست. اين خلاقيت است. معلوم مي‌شود كه اين بچه چيزهايي را كشف كرده است. اما اين كار فقط از كودكان ساخته است. ما جرأت چنين كارهايي را نداريم، چرا كه مي
ترسيم نكند احمق جلوه كنيم.
    ولي واقعيت اين است كه يك آفريننده بايد بتواند كه حتي احمق به نظر برسد. او بايد اين به اصطلاح آبرو و حيثيت خود را به مخاطره بيندازد. به همين دليل هم هميشه شاعران، نقاش‌ها، رقصندگان و موسيقي
دان‌هايي را ميبينيم كه آدمهاي چندان آبرومند و محترمي نيستند ولي بسيار خلاق و دوست‌داشتني هستند. البته تا وقتي كه هنوز آبرويي دست و پا نكرده‌اند و جايزهي نوبل نگرفته‌اند چرا كه در آن صورت و از آن لحظه به بعد خلاقيت دود ميشود و به هوا مي
رود!
    براستي چه اتفاقي مي
افتد؟ آيا تا به حال برندهي جايزهي نوبلي را ديديد كه كار ارزشمند ديگري ارائه دهد؟ و يا آدم خوشنام و سرشناسي را ديدهايد كه قادر به انجام كار خلاقي باشد؟ او از خلاقيت وحشت دارد. چرا كه اگر دست از پا خطا كند يا چنانچه اشتباهي رخ دهد، ديگر اعتبار و حيثيتي برايش نمي‌ماند. اين از عهدهي او خارج است. اين است كه يك هنرمند پس از آنكه وجهه و اعتباري يافت، ديگر مرده و بيجان مي
شود.
    صفت خلاق را تنها به افرادي مي‌توان داد كه آماده
اند حيثيت و غرور و عزت خود را بارها و بارها در معرض تاراج قرار داده و با شهامت به استقبال كارهايي بروند كه ديگران آن را وقت تلف كردن ميدانند. مردم هميشه افراد آفرينشگر را ديوانه قلمداد مي
كنند. البته دنيا دير يا زود به ارزش آنها پي خواهد برد. ولي اذهان عمومي همچنان بر اين باورند كه افراد آفرينشگر آدم‌هاي نامتعارف و عجيبي هستند.
    تمام انسان‌ها با ظرفيت
هاي لازم و كامل براي آفرينشگري و خلاقيت پا به دنيا مي‌گذارند. بدون استثنا همهي كودكان سعي دارند آفريننده باشند، اما ما دست و پايشان را ميبنديم. ما فوراً دست به كار ميشويم تا طرز صحيح انجام كارها را به آنها آموزش دهيم ـ و همين كه آنها راه درست را آموختند، ديگر به ربوت تبديل ميشوند. بعد بارها و بارها همان كار صحيح را تكرار ميكنند و هر قدر بيشتر اين كار را انجام ميدهند، بازده بهتري پيدا ميكنند و هر قدر بر كارآيي آنها افزوده ميشود، بيشتر برايشان كف ميزنيم و به آنها جايزه مي
دهيم.
    در سنين بين هفت تا چهارده
سالگي تغييراتي در كودك رخ ميدهد كه چگونگي آن ذهن روان
شناسان بسياري را در سراسر جهان به خود مشغول داشته است.
    هر انسان در مغز خود دو نيمكره و بنابراين دو ذهن دارد. نيمكره
ي چپ ذهني غير‌خلاق است ـ اين قسمت به لحاظ فني بسيار تواناست، ولي تا آنجا كه به خلاقيت مربوط ميشود، به كلي ناتوان است؛ فقط وقتي ميتواند كاري را انجام دهد كه قبلاً آن را آموخته باشد ـ و خيلي هم مؤثر و بيعيب و نقص كار انجام ميدهد. نيمكرهي چپ مكانيكي است. اين نيمكره، نيمكرهي استدلال، منطق و رياضي است ـ نيمكره
ي محاسبه، مهارت، انضباط و نظم است.
    نيمكره
ي راست درست عكس نيمكرهي چپ عمل ميكند. نيمكرهي راست، نيمكرهي اغتشاش است، نه نظم؛ نيمكرهي شعر و شاعري است، نه نثر؛ نيمكرهي عشق است، نه منطق. از احساس فوقالعاده زيبايي برخوردار است. اين نيمكره داراي استعداد بسيار عميقي در رابطه با خلاقيت و نوآوري است ـ اما كارآمد نيست، چرا كه آفرينشگر از آنجا كه مدام مشغول آزمايش و خطاست نمي
تواند با كفايت و كارآمد باشد.
    آفرينشگر نمي
تواند يك‌جا بند شود. او خانه‌به‌دوش است، كولهبارش را بر پشتش حمل ميكند. براي ملاقاتي شبانه در شهري اتراق ميكند، اما فردا صبح دوباره بار و بنديلش را جمع ميكند و غيبش مي
زند.
    او هيچ‌گاه صاحبخانه نيست چرا كه نمي
تواند در يك‌جا سكونت كند؛ سكونت براي او يعني مرگ. او هميشه آماده
ي خطر كردن است و خطر كردن برايش حكم وصال با معشوق را دارد.
    در هنگام تولد نيمكره
ي راست فعال و نيمكرهي چپ غير فعال است. بعد ما آموزش به كودك را آغاز ميكنيم ـ آن هم از روي ناآگاهي و به شكلي غير‌علمي. در طول ساليان عمر اين ترفند را مي‌آموزيم كه چه‌گونه انرژي را از نيمكرهي راست به نيمكرهي چپ جابهجا كنيم. چه‌طور تكمهي بازدارنده‌ي نيمكرهي راست را فشار دهيم و استارت نيمكرهي چپ را روشن كنيم ـ سيستم آموزشي ما سرتا پا همين است. از كودكستان تا دانشگاه همهي به اصطلاح آموزش و پرورش ما همين است ـ تلاش براي نابودي نيمكرهي راست و كمك به نيمكرهي چپ و زماني بين هفت تا چهارده سالگي بالاخره موفق ميشويم و به هدف مي
زنيم ـ آن موقع ديگر روح كودك كشته و نابود شده است و اين است تغييري كه در سنين نوجواني _ از هفت تا چهارده‌ سالگي _ رخ مي‌دهد.
    از اين پس ديگر كودك خودرو و وحشي نيست ـ او به يك شهروند رام و سر‌به‌راه مبدل و مشغول آموختن شيوه
هاي انضباطي، زبان، منطق و تمرين‌هاي يكنواخت شده است. در مدرسه رقابت با ديگران را آغاز كرده و به يك آدم خودخواه تبديل مي‌شود و همهي آن چيزهاي رواننژندي را كه در اجتماع شايع است، فرا ميگيرد. او به قدرت و پول علاقهمند شده و به اين فكر ميافتد كه چه‌طور به مدارج بالاي تحصيلي صعود كند تا اقتدار بيشتري به دست آورد. چه‌طور ميشود پول بيشتري داشت، خانهي بزرگي دست و پا كرد و � او مدام از چيزي به چيز ديگر روي ميكند. بعد نيمكرهي راست او بيش از پيش از فعاليت باز ميماند ـ يا صرفاً وقتي فعال ميشود كه فرد در رؤيا ـ در دورهي حركت سريع چشم، در خواب ـ به سر مي
برد و يا گاهي كه مخدر مصرف كرده است�
    بزرگترين علت كشش به مواد مخدر در غرب، صرفاً اين است كه غرب به دليل آموزش اجباري، در نابود ساختن كامل نيمكره
ي راست توفيق كامل يافته است. غرب زيادي تحصيلكرده است ـ و در واقع در اين راه به افراط رفته است. به گونه‌اي كه اكنون به نظر ميرسد ديگر چاره‌اي وجود ندارد؛ مگر آنكه در دانشگاهها، كالجها، و يا مدارس ترفندي به كار گرفته شده يا وسيله‌أي عرضه شود كه بتواند با كمك به نيمكرهي راست، آن را از نو احيا كند. جلوگيري از اعتياد به مواد مخدر به وسيله
ي قانون به تنهايي غير‌ممكن است و تنها راه ممكن براي جلوگيري از اعتياد، بازگشت مجدد تعادل دروني انسان است.
    تقاضا براي مواد مخدر از آن روست كه فوراً دنده را عوض مي
كند ـ يعني مسير انرژي را از نيمكرهي چپ به نيمكرهي راست تغيير ميدهد. همهي هنر مواد مخدر همين است. قرنها الكل چنين وظيفهاي را بر عهده داشته، اما اكنون مواد مخدر جاي الكل را گرفته است؛ ال اس دي، ماري جوآنا، سايلوسايبين و � براحتي در دسترس هستند و پيش‌بيني مي‌شود كه در آينده حتي مواد مخدر قوي
تري هم به بازار بيايند.
    در اين ميان نمي‌توان مصرف كننده
ي مادهي مخدر را تبه‌كار دانست بلكه در واقع اين سياستمداران و كارشناس‌هاي آموزش و پرورش هستند كه تبهكارند. آنها گناهكارند. چرا كه ذهن آدمها را به افراط كشاندهاند ـ به افراطي كه نوشداروي آن تنها عصيان است. و چه نياز شديدي! شعر و شاعري به كلي از زندگي مردم محو شده است، زيبايي رخت بر‌بسته و چهره‌ي عشق ديگر پيدا نيست. در عوض پول، قدرت و نفوذ به تنها خدايان روي زمين تبديل شده
اند.
    بشريت چه‌طور مي
تواند بدون عشق و شعر و لذت و جشن و پايكوبي به حيات ادامه دهد؟ اين زندگي ديري نخواهد پاييد و انتظار از نسل‌هاي جديد نيز غير‌منصفانه و بيهوده به نظر مي‌رسد. اين موضوع كه مصرف‌كنندگان مواد مخدر تقريباً هميشه جزو اخراجيها هستند، مسلماً اتفاقي نيست. آنها از صحنهي دانشگاهها، كالجها و مدارس محو مي
شوند. و اين بخشي از همان عصيان است.
    همين كه انسان لذت
مصرف مواد مخدر را چشيد، ترك دادن او بسيار دشوار خواهد بود. مواد مخدر فقط هنگامي ميتواند كنار گذاشته شود كه راههاي بهتري را بتوان براي آزاد ساختن قريحهي شعر و شاعري يافت. مراقبه راه بهتري است و ضررش هم از هر نوع مادهي شيميايي كمتر است. در حقيقت مراقبه به هيچ وجه زيانآور نيست بلكه بسيار مفيد است. علاوه بر اين، مراقبه دقيقاً همان تأثير را دارد، يعني كليد ذهن تو را از نيمكرهي چپ به نيمكرهي راست جابهجا ميكند و ظرفيت دروني خلاقيت را در تو آزاد مي
سازد.
    با فاجعه
ي عظيمي كه قرار است در سراسر دنيا از طريق مواد مخدر اتفاق بيفتد، تنها از يك راه مي‌توان مقابله كرد و آن مراقبه است. هيچ راه ديگري وجود ندارد. اگر مراقبه به طور روزافزون رواج يابد و بيش از پيش در زندگي مردم وارد شود ديگر جايي براي مواد مخدر باقي نمي
ماند.
    پس آموزش نيز بايد به اين سمت سوق داده شود. اي كاش به كودكان بياموزند كه در ذهنشان هر دو نيمكره وجود دارد و به آنها ياد بدهند چه‌طور و چه وقت از هر يك از توانايي‌هاي خود استفاده كنند. موقعيت
هايي وجود دارند كه در آن فقط به نيمكره
ي چپ مغز احتياج است. مثلاً به هنگام انجام محاسبات تجاري، ولي اوقاتي هم هستند كه فقط به نيمكره‌ي راست نياز داريم.
    نيمكره
ي راست هدف است و نيمكرهي چپ، وسيله. نيمكرهي چپ بايد در خدمت نيمكرهي راست باشد. نيمكرهي راست ارباب است ـ زيرا تو پول درميآوري، فقط به اين خاطر كه ميخواهي از زندگيات لذت ببري و آن را جشن بگيري. تو ميخواهي يك ترازنامهي بانكي مشخص داشته باشي كه بتواني فقط عشق كني. تو كار ميكني كه فقط بتواني بازي كرده باشي و يا اينكه فقط بتواني لحظهاي بيارآمي و استراحت كني. پس اين آرامش است كه هدف باقي مي
ماند، كار هدف نيست.
    موازين اخلاقي كار از بقاياي گذشته است و بايد آن را دور ريخت و انقلابي حقيقي در دنياي آموزش و پرورش به راه انداخت. مردم را ـ كودكان را ـ نبايد به رعايت الگوهاي تكراري وادار كرد. واقعاً آموزش شما چيست؟ آيا تا به حال آن را دقيقاً بررسي كرده‌ايد؟ آيا هيچ شده درباره
اش عميقاً بينديشيد؟
    آموزش صرفاً يك پرورش حافظه است، از اين راه باهوش نمي
شويم، بلكه مرتباً بيهوش و بيهوشتر ميشويم و آخر سر يك احمق تمام‌عيار از كار در ميآييم! بچه‌ها در بدو ورود به مدرسه بسيار باهوشند، اما بندرت ممكن است كسي پايش را از دانشگاه بيرون بگذارد و هنوز باهوش باشد ـ اين اتفاق بسيار نادري است. دانشگاه تقريباً هميشه در كارش موفق است، بله شما با مدرك بيرون ميآييد، ولي اين مدارج تحصيلي را به قيمت گزافي به دست آوردهايد ـ به قيمت از دست دادن هوش و لذت زندگي. چرا؟ چون كاركرد نيمكرهي راست خود را از دست دادهايد. و چه آموختهايد؟ اطلاعات. ذهن شما پر از محفوظات است؛ ميتوانيد تكرار كنيد، توان آن را داريد كه از نو توليد كنيد. داستان امتحاناتي هم كه ميدهيد همين است ـ در امتحانات هم كسي باهوش تلقي ميشود كه بتواند همهي آن محفوظات بلعيده را استفراغ كند. ابتدا مجبور است همه را ببلعد و بعد در اوراق امتحاني همه را يكجا بالا بياورد. اگر توانستيد به شكل كارآمد و مؤثري استفراغ كنيد، خب شكي نيست كه باهوش هستيد. اگر دقيقاً همان چيزي را كه به خوردتان دادهاند، استفراغ كنيد، هوشمندي خود را ثابت كرده
ايد.
    ولي واقعيت اين است كه شما فقط هنگامي مي
توانيد عين همان چيز را به صورت اول استفراغ كنيد كه آن را هضم نكرده باشيد. اين را فراموش نكنيد! شايد چيز ديگري ـ مثلاً خون ـ بالا بياوريد، اما همان لقمه ناني كه خورده بوديد بالا نخواهد آمد؛ چرا كه هضم ديگر ناپديد شده و بنابراين شما بايد آن را آن پايين، بدون هضم كردن در معده‌تان نگه داريد ـ آن وقت ديگر خيلي خيلي باهوش قلمداد ميشويد. احمقترين آدمها كساني هستند كه ديگران آنها را از همه باهوشتر ميدانند. اين تأسفبارترين حالتي است كه مي
تواند وجود داشته باشد.
    آدم باهوش با اين سيستم آموزشي هماهنگ نمي‌شود. آيا مي
دانيد آلبرت انيشتين نتوانست در امتحان ورود به دانشگاه قبول شود؟ آن هم با چنان هوش خلاقي!. البته به خاطر همان هوش خلاق بود كه انيشتين نمي‌توانست به همان شيوهي احمقانه
ي ديگران رفتار كند.
    همه
ي به اصطلاح برندگان مدال طلا در مدارس، كالجها و دانشگاهها كجا هستند؟ آنها هرگز به درد بخور از كار در‌نميآيند. افتخار و سرافرازي آنها به مدالهاي طلاي‌شان ختم ميشود، بعد ديگر هيچ اثري از آنها نيست؛ زندگي هيچ ديني نسبت به آنها ندارد. براستي چه بر سر اين گونه آدمها ميآيد؟ ما آنها را نابود كردهايم. آنها گواهي‌نامههايشان را خريده و همه را گم كردهاند و اكنون فقط يدككش همهي گواهينامهها و درجهها و مدال
ها هستند.
    اين نوع آموزش را بايد به كل دگرگون كرد. بايد لذت و نشاط بيشتري را به كلاس
هاي درس آورد. بايد بينظمي بيشتري به دانشگاه
ها بخشيد ـ پايكوبي بيشتر، آواز بيشتر، شعر و شاعري بيشتر، خلاقيت بيشتر و هوش بيشتر. اين همه وابستگي به محفوظات را بايد كنار گذاشت.
    بايد به مردم كمك كرد تا باهوش
تر باشند. وقتي كسي به شيوهي جديدي پاسخ ميدهد، بايد برايش ارزش قائل شد. هيچ پاسخ صحيحي نبايد در بين باشد. چرا كه پاسخ صحيح واحدي وجود ندارد. پاسخ فقط يا احمقانه است يا هوشمندانه. دستهبندي درست و نادرست خودش اشتباه است، هيچ پاسخ درست و يا نادرستي وجود ندارد. پاسخ يا تكراري و احمقانه است و يا خلاق، مسئولانه و هوشمندانه. حتي اگر پاسخ تكراري ظاهراً صحيح باشد، نبايد بهاي چنداني به آن داد ـ چون فقط يك چيز تكراري است و بر عكس حتي اگر پاسخ هوشمندانه كاملاً صحيح نبود و با نظرات و انديشههاي كهنه جور در نميآمد، بايد آن را تحسين كرد، چون تازه است و نشانه
ي هوشمندي.
    براي خلاق بودن بايد همه
ي آن چيزهايي كه اجتماع برايتان بافته، رشته كنيد. همهي آن كارهايي كه پدر و مادر و آموزگارانتان بر سر شما آوردهاند خنثي كنيد. همهي رشتههاي پليس و سياستمدارها و تبليغاتچيها را پنبه كنيد ـ و بعد خواهيد ديد از نو خلاق مي‌شويد و دوباره همان شور و هيجاني كه از آن آغاز داشتيد، قلب شما را به تپش درخواهد آورد. آن شور و سرمستي سركوب‌شده هنوز در قلب شما در انتظار است. ميتوانيد حلقههاي درهم‌پيچيدهي آن را از هم باز كنيد. و وقتي پيچها و گرههاي آن انرژي خلاق از هم باز شد و به جريان درآمد، آنگاه شما متدين واقعي هستيد. خداشناس كسي است كه خلاق است. همه خلاق به دنيا ميآيند، اما فقط عدهي معدودي از مردم خلاق باقي مي
مانند.
    شما مي‌توانيد كه خود را از دام برهانيد. البته شهامت زيادي لازم است زيرا وقتي شروع مي
كنيد تا بلاهايي را كه اجتماع بر سرتان آورده است نقش بر آب كنيد، احترام و اعتبار خود را از دست ميدهيد. ديگر كسي شما را لايق احترام نميداند و از نظر ديگران غول بيشاخ و دم و عجيب و غريبي مي‌شويد كه با ديدنتان پيش خود فكر ميكنند: � اين بيچاره چه بدبختي‌اي سرش آمده كه به اين روز افتاده!� اين بزرگترين شهامتي است كه بايد به خرج دهيد ـ شهامت پاگذاشتن در زندگي‌‌اي كه در آن، مردم شما را موجود عجيب و غريبي تصور
كنند.
    طبيعتاً بايد خطر كنيد. چرا كه اگر مي
خواهيد خلاق باشيد، بايد خطر كردن پيشه‌ي شما باشد. مطمئن باشيد كه به زحمتش ميارزد. كمي خلاقيت، ارزشمندتر از كل اين جهان و قلمرو آن است.

يه روز يه تيم قايقراني ايراني تصميم مي گيرد كه با يك تيم ژاپني در يك مسابقه سرعت شركت كنند. هر دو تيم توافق مي كنند كه سالي يك بار با هم رقابت كنند هر تيم شامل 8 نفر بود ...


در روزهاي قبل از اولين مسابقه هر دو تيم خيلي خيلي زياد تلاش مي كردند كه براي مسابقه به بيشترين آمادگي برسند
روز مسابقه فرا مي رسد و رقابت آغاز مي شود . هر دو تيم شانه به شانه هم به پيش مي رفتند و درحالي كه قايقها خيلي نزديك به هم بودند ، تيم ژاپني با يك مايل اختلاف زودتر از خط پايان مي گذرد و برنده مسابقه مي شود .

 بازيكن هاي تيم ايران از اين شكست حسابي ناراحت مي شوند و با حالتي افسرده از مسابقه بر مي گردند ...

مسوولان تيم ايران تصميم مي گيرند كاري كنند كه در رقابت سال آينده حتما پيروز بشند ؛ براي همين يك تيم آناليزور استخدام مي كنند براي بررسي علل شكست و پيشنهاد دادن راه كارها و روشهاي جديد براي پيروزي

بعد از تحقيقات گسترده ،‌ تيم تحقيق متوجه اين نكته مهم شدند كه در تيم ژاپن ، 7 نفر پارو زن بوده اند و يك نفر كاپيتان

 و خب البته در تيم ايران 7 نفر كاپيتان بوده اند و يك نفر پارو زن

اين نتايج مديريت تيم را به فكر فرو برد ؛ مديران تيم تصميم گرفتند كه مشاوراني را استخدام كنند كه يك ساختار جديدي را براي تيم طراحي كنند بعد از چندين ماه مشاوران به اين نتيجه رسيدند كه تيم ايران به اين دليل كه كاپيتان هاي خيلي زياد و پارو زن هاي خيلي كمي داشته شكست خورده ، درپايان بررسي ها مشاوران يك پيشنهاد مشخص داشتند : ساختار تيم ايران بايد تغيير كند

 از آن روز به بعد با ارائه راه كار مشاورين تيم ايران چنين تركيبي پيدا كرد : 4 نفر به عنوان كاپيتان ، 2 نفر يه عنوان مدير ، ‌1 نفر به عنوان مدير ارشد و 1 نفر به عنوان پارو زن (!!!) علاوه بر اين مشاورين پيشنهاد كردند براي بهبود كاركرد پارو زن ، حتما يايد پاروزني با صلاحيت و توانايي بهتر در تيم به كارگرفته شود

و در مسابقه سال بعد تيم ژاپن با دو مايل اختلاف پيروز مي شود

بعد از شكست در دومين مسابقه ، مديران تيم كه خيلي ناراحت بودند در اولين گام خيلي سريع پارو زن را از تيم اخراج مي كنند ، زيرا به اين نتيجه رسيدند كه پارو زن كارايي لازم را در تيم نداشته است

 اما در مقابل از مدير ارشد و 2 نفر مدير تيم خود قدرداني مي كنند و جوايزي را به آنها مي دهند ، براي اينكه اعتقاد داشتند كه آنها انگيزه خيلي خوبي را در تيم ايجاد كردند و در مرحله آماده سازي زحمات زيادي كشيده اند

مديران تيم ايران در پايان به اين نتيجه رسيدند كه تيم آناليز كه به خوبي به بررسي دلايل شكست پرداخته بودند ، تيم مشاوران هم كه استراتژي و ساختار خيلي خوبي براي تيم طراحي كرده بودند و مديران تيم هم كه به خوبي انگيزه لازم را در تيم ايجاد ايجاد كرده بودند ، پس حتما يكي از دلايل اين شكست ها ، ناكارامدي ابزار و وسايل استفاده شده بوده است (!!!) و براي بهبود كار و گرفتن نتيجه در مسابقه سال آينده بايد وسايل استفاده شده در مسابقه را تغيير دهند ، در نتيجه :

تيم ايران اين روزها در حال طراحي يك " قايق " جديد است .

 

پنجشنبه 3 اردیبهشت 1388 - 12:38:03 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


دعا کوروش برای ایران


مقدس و متون مقدس


وقف


سهم‌ دانشمندان‌ مسلمان‌


بخوان


داستان


احمد شاملو


شنای درباری نهج البلاغه


داستان های اسللامی3


داستان های اسلامی 2


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

34374 بازدید

53 بازدید امروز

7 بازدید دیروز

95 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements